Friday, July 14, 2017

شاید یه روز یکی

وقتی دیدم داره سعی میکنه قبول کنه گفتم بیخیال. لطفن دیگه بهش فکر نکن. هیچی نگفت. بعد یه قطار از کنارم رد شد خودمو انداختم زیرش. وقتی به خودم اومدم ترسیدم. اگر ازم بپرسه هدفت چیه؟ چرا زنده ای؟ چی جوابش بدم؟ بگم هیچی؟ بگم هیچ هدفی دیگه ندارم؟ تنها هدفم تو بودی. راستش به بعدش فکر نکردم. به اینکه اگر نشه بعدش چیکار کنم. قطار هم که از اینجا رد نمیشه. تو خوشگل نیستی. حتی بعضی وقتا خیلیم زشتی. اخلاقتم به من نمیخوره. ولی بازم نمیدونم. انگار تنها هدفم تو بودی. شاید چون قدت بلنده دیگه پشت سرتو ندیدم. چرا هیچی نمیخوری؟ اینجا خیلی زشته. این میز حال منو بهم میزنه. میز پلاستیکی بدون رومیزی. صندلی های سفت و آفتاب خورده. شاید بخاطر همینه. اینجا هیچی قشنگ نیست. دیگه اینجا نیایم باشه؟ البته اگر بازم بخوای منو ببینی. نمیدونم. منکه مزاحمتی برات ندارم نه؟ دیگه توقعی هم ندارم. اصن همین میز پلاستیکی خوبه. اینکه قطار از کنارش رد نمیشه هم خوبه. اگر رد میشد. مثلن ما کنار هم ایستاده بودیم تا بیاد برسه. من کیف پول و موبایلمو از جیبم درمیاوردم میذاشتم روی زمین. تو همینجوری داشتی حرف میزدی من حواسم نبود فقط داشتم به تهِ تونل نگاه میکردم. وقتی روشن شد وسط حرفت میپریدم. لبخند میزدم و میگفتم خداحافظ. و تا بفهمی منظورم چیه زیر قطار تیکه تیکه شده بودم. من به فکر خودم نیستم. برای تو میگم. دوست ندارم حتی بعد از مرگمم تورو ناراحت کنم. ولی الان نمیدونم دیگه چرا جلوم نشستی. باید خلاصت کنم. باید بگم دیگه نمیخوام ببینمت. چون میدونم خودت روت نمیشه اینو بگی. ولی نمیتونم. بجاش سعی میکنم فقط منتظر باشم. از اینجا که ازهم جدا شدیم. دیگه سمتت نمیام. فقط منتظر میمونم. بالاخره یک روز حوصلت سر میره. یک روز یه مشکلی پیدا میکنی. یک روز میشه از همه ناراحتی و دنبال یه آدم غریبه و بی ارزش میگردی تا باهاش حرف بزنی و خودتو خالی کنی. یه روز حوصلت سر میره و کسی نیست باهات بیاد بیرون. اون موقع من هستم. لباس نو هامو واسه اون روز نگه میدارم. حرفامو تا اون موقع جمع میکنم. خنده هامو تا اون موقع نگه میدارم. هرجا بخوام برم، هرچی بخوام بخورم، تا اون موقع صبر میکنم. شاید اومدی.

No comments:

Post a Comment